«یک نفر داشت در عبادتگاه بالای سرمان راه میرفت. صدای قدمهای محکم و سریع او حاکی از آن بود که با هدف مشخص پا به آنجا گذاشته و زمین زیر پایش را میشناسد. پرتو چراغی از پلکان سرازیر و در یک چشم برهمزدن مرد چراغ به دست در آستانۀ راهروی گوتیک ظاهر شد. او مردی پرهیبت بود با قدوقوارۀ غولپیکر و رفتاری خشونتبار. نور فانوس بزرگ اصطبل که جلوی خود نگه داشته بود روی چهرۀ محکم و سبیل پرپشت و چشمان خشمگینش افتاد. چشمانش به اطراف میچرخید و تمام گوشهها و کنجهای سرداب را وارسی میکرد. سرانجام با حالتی وحشتناک به چهرۀ من و همراهم خیره شد.
مرد به غرش درآمد و گفت:
-شما دیگر کی هستید؟ و در املاک من چه غلطی میکنید؟
سپس وقتی دید که هلمز جواب نمیدهد چند قدم جلو آمد و چوب کلفت و سنگینی را که در دست داشت بلند کرد و فریاد زد:
-میشنوید چی میگم؟ شما کی هستید؟ اینجا چه کار میکنید؟
چماقش در هوا به حرکت درآمد. اما هولمز بهجای اینکه خودش را عقب بکشد به استقبال او رفت و با لحنی به غایت جدی و قاطع گفت:
-من هم از شما سؤالی دارم، آقای سِر رابرت.
سپس برگشت و در تابوتی را که پشتش بود باز کرد. من در پرتو نور فانوس جسدی را دیدم که سرتاپا در ملافهای پیچیده شده بود و هیبتی وحشتناک شبیه ساحرهها داشت. کل دماغ و چانۀ جسد از یک طرف ملافه بیرون زده بود. در چهرۀ رنگباخته و درهمشکستهاش چشمانش بیفروغ و مات خیره مانده بود.
-این کیست؟ و اینجا چهکار میکند؟
آه از نهاد بارونت برخاست و تلوتلوخوران عقب رفت و با تکیه دادن به تابوتی سنگی خود را سرپا نگه داشت.
فریاد زد:
-این را از کجا فهمیدید؟
سپس دوباره تا حدی به حالت هجومی قبل برگشت و گفت:
-این قضیه چه ربطی به شما دارد؟
دوستم گفت:
-اسم من شرلوک هلمز است. احتمالا با این اسم آشنایید. درهرحال، کار من همان کاری است که هر شهروند خوبی برعهده دارد؛ یعنی برپا نگه داشتن قانون. بهنظرم شما باید جواب خیلی چیزها را بدهید. »
بخش از کتاب عمارت قدیمی شاسکوم – آرتور کانن دویل
حتی اگر چندان اهل دنبال کردن آثار ژانر جنایی نباشید، باز هم با آثاری برخورد کردهاید که جنایت بخشی اساسی در آن است. ارتکاب به جرم، یعنی پا را از حدود قانونی فراتر گذاشتن. فرقی نمیکند انگیزه چه بوده یا چه چیزی نقش محرک را بازی کرده، درهرحال انسانی به انسانی دیگر آسیب رسانده و همین جرم است که جرقۀ شروع یک داستان جنایی را روشن میکند.
یکی از مهمترین لحظات در هر داستان جنایی، لحظۀ کشف هویت قاتل و پردهبرداری از حقیقتی است که به واقع رخ داده. در هرداستان جنایی یک کارآگاه وجود دارد که از همان ابتدای آگاهی از ماجرا سرنخها را دنبال میکند تا آخرسر بتواند عدالت را اجرا و حقیقت را افشا کند. و همین است که باعث میشود عاشق ادبیات جنایی باشم، چون ماجرا، ماجرای کشف کردن و از میان تاریکیِ جهل به روشنیِ آگاهی رسیدن است!
ادبیات جنایی چیست؟
شاید خیال کنید تمام داستانهای جنایی پر از کشتن و مُثله کردن و قاتلهای زنجیرهای روانپریش است. اما نه؛ داستان جنایی فقط درمورد کشتن نیست.
ادبیات جنایی برگردان واژۀ crime fiction است که درواقع به جرم اشاره دارد. پس هر جرمی مانند دزدی، اختلاس، کلاهبرداری، جعل اسناد و هویت و… میتواند هستۀ مرکزی داستان جنایی قرار بگیرد. البته این جرم باید اثر زیادی بر زندگی کاراکترها داشته باشد و برای مخاطب مهم بهنظر برسد. درست مانند داستان «سنگ ماه» نوشتۀ «ویلکی کالینز». در این داستان ماجرای دزدیده شدن یک الماس روایت میشود.
کارآگاه داستان رد سرنخها را میگیرد تا بتواند هویت قاتل (مجرم) را فاش کند. حتی اگر داستان ما از دیدگاه مجرم و یا قاتل نوشته بشود، باز هم داستان همان است؛ منتها اینجا «قاتل چه کسی است» مهم نیست، بلکه تعلیق داستان بر سؤال «آیا قاتل گیر میافتد؟» استوار میشود.
ادبیات جنایی از کجا شروع شد؟
داستان هابیل و قابیل را میدانید؟ این اولین داستان جنایی بشر است. طبیعتاً بعد از آن آدمها انواع مختلفی از جرم را کشف کردند و به نمایش گذاشتند، چون با بیشتر شدن آدمها و شکل گرفتن تمدنها، قوانین مختلفی پایهگذاری شدند و همیشۀ خدا هم عدهای پیدا میشوند که برای رسیدن به خواستهشان خلاف آنها عمل کنند.
بعد از آن بود که داستان قانونشکنان و نحوۀ مجازاتشان بیشتر و بیشتر شد. این داستانها علاوه بر سرگرمکننده بودن و داشتن رگههایی از ترس و هیجان، یک وظیفۀ مهم برعهده داشتند:
با قانون درنیفت وگرنه سزاش رو میبینی!
فرقی نداشت این قانون از جانب خدا، شاه، دولت یا هرکس دیگری باشد؛ هر قانونشکنی یک انتقام در پی داشت.
با تجدید حیات دورۀ گوتیک و پا به میدان گذاشتن آقای آلن پو، داستانهای جنایی رنگ و بویی تازه به خودشان گرفتند و کارآگاههایی با ویژگیهایی خاص وارد میدان شدند.
پیشنهاد مطالعه: چطور داستان ترسناک بنویسیم؟
ادبیات جنایی شامل چه شاخههایی است؟
بهطور کلی ادبیات جنایی دارای 5 شاخۀ اصلی است: معمایی-کارآگاهی، سبک کارآگاهی خشن، داستان پلیسی، تریلر جنایی و رمان جنایی-تاریخی.
معمایی و کارآگاهی:
قبل از هرچیز باید بگویم که معما یک شیوۀ روایت است. پس میتوانیم در هر ژانری یک معما در داستانمان داشته باشیم. معما حالتی است که در آن مخاطب نسبت به کاراکترهای داستان به اطلاعات کمتری دسترسی دارد و نویسنده از همه جلوتر است.
فرقی نمیکند این داستان معمایی شما با چه نوع ژانر یا کارآگاهی همراه باشد، در هر حالت شما باید مجموعهای از سرنخهای اصلی و فرعی و حتی گمراهکننده مقابل روی مخاطب بچینید و با دایرهای بسته از مظنونین یک بازی حدس و گمان راه بیندازید.
داستانهای معمایی و کارآگاهی بسته به نوع روایتِ معما و ویژگیهای اصلی کارآگاه یا محیط اصلی داستان به دستههای مختلفی تقسیم میشوند:
- کارآگاهی دنج
- معمای خانۀ ویلایی
- معمای اتاق دربسته
- معمای نواحی برفگیر
- قاتل در سفر
- کارآگاه پشت میز نشین
داستانهای آگاتا کریستی مانند «قتل در قطار سریعالسیر شرق» و آتور کانن دویل مانند «اتود درقرمز لاکی» از نوع معمایی-کارآگاهی هستند.
سبک کارآگاهی خشن
در این سبک از داستانها همچنان یک معما و یک کارآگاه هستۀ اصلی داستان هستند، اما ویژگیهای این کارآگاه و ویژگیهای فضایی که داستان در آن میگذرد با سبک معمایی-کارآگاهی متفاوت است.
کارآگاههای داستانهای معمایی اغلب کارآگاههایی آماتور و یا خصوصیاند که داشتن هوش زیاد یکی از نشانههای آنهاست؛ سرنخها را دنبال میکنند، معما را حل میکنند و قاتل را گیر میاندازند (هرچند نه همیشه). اما کارآگاه خشن، کاراکتری است که بهجای مغزش، بیشتر از زورش استفاده میکند، معمولا یک سرباز یا پلیس سابق است، محیط داستان یک شهر پرآشوب است که جنایت در آن بیداد میکند و کارآگاه ما برای به سرانجام رساندن پرونده، دست به جرمهای مختلفی میزند.
نثر این داستانها معمولا قدری متفاوت است؛ میزان صفتها کم است، بهجای شرح افکار و دروننگری، بیشتر آنچه رخ میدهد و گفته میشود را گزارش میکنند و زبان داستان زبان «کوچهبازاری» است.
از نظر خشونت و بیان آشوب و پوچی، سبک کارآگاهی خشن شدیدتر از معمایی-کارآگاهی عمل میکند. درواقع این سبک تلفیقی از ژانر وسترن و کارآگاههای سابق در داستانهای معمایی است که در سینما هم باعث تولد ژانر نوآر شد.
داستانهای دشیل همت مانند «شاهین مالت» و ریموند چندلر مانند «خواب گران» در این سبک جا میگیرند.
پیشنهاد مطالعه: ژانر چیست؟ | تعریف ادبیات ژانری
داستانهای پلیسی
در داستانهای پلیسی کارآگاه ما به یک کارآگاه عمومیِ حرفهای بدل میشود که شغلش برقراری عدالت برای جامعه است. در این میان شاید انگیزههای شخصی مثل انتقام از قاتلی که خانوادهاش را به قتل رسانده هم در میان باشد.
برخلاف داستانهای کارآگاهی که معمولا کارآگاه به تنهایی پروندهاش را پیش میبرد یا تنها یک دستیار دارد، در داستان پلیسی اغلب شاهد تلاش تیمی از پلیسها هستیم. این داستانها میتوانند در هر فضایی جریان داشته باشند اما مشخصۀ اصلیاش نمایش رویۀ پلیس (کارهایی که یک پلیس انجام میدهد) است؛ از رفتن به صحنۀ جرم و مصاحبه و بازجویی تا سردخانه و دادگاه.
ویژگی کاراکتر پلیس هم معمولا به این شکل است که یا خانوادهای ندارد؛ که معمولا به دست یک قاتل یا در سانحهای غمانگیز کشته شدهاند و یا به دلیل اعتیاد به کار از دستشان داده. اگر هم خانوادهای دارد معمولا یک مشکلی آن وسط هست که به تشدید تنش موجود در داستان دامن میزند.
از طرفی هم کارآگاه پلیس ما در اداره مشکلاتی دارد و مدام از طرف بالادستیهایش تحت فشار قرار میگیرد که زودتر پرونده را حل کند و کمتر گند بزند.
داستانهای ژرژ سیمنون مانند «شبی در چهارراه» و «من الکس کراس هستم» نوشتۀ جیمز پترسون، در این دسته از داستانها قرار میگیرند.
تریلر جنایی
مشخصۀ اصلی تریلر «تعلیق و غافلگیری» است. برای ایجاد تعلیق معمولا از سه شیوه استفاده میشود:
مخاطب کمتر از خواننده میداند: معمولا اطلاعات قدری سربسته داده میشود تا چیزهایی از مخاطب پوشیده بماند و نتواند سریع از رمزورازهای روابط و اتفاقها سر دربیاورد.
مخاطب به اندازۀ کاراکتر میداند: مخاطب همزمان از تمام سرنخها و افکار کاراکتر آگاه میشود. انگار که خود مخاطب پابهپای کاراکتر در داستان پیش میرود و چیزی کمتر یا بیشتر نمیداند.
مخاطب بیشتر از کاراکتر میداند: در این شیوه مخاطب به دلیل چرخش زاویۀ دید و راوی، پیشآگهی یا نشان دادن بخشی از انتهای داستان در ابتدای آن، یک گام از کاراکتر جلوتر است. در این حالت بیخبری کاراکتر و باخبر بودن مخاطب، تعلیق ایجاد میکند.
در تریلرهای جنایی میتوانیم تمرکز پیرنگ را بر یکی از 3 شخصیت اصلی قرار بدهیم: قانونشکن، نیروی قانون، قربانی یا ناظر بیگناه.
داستانهای «معمای آقای ریپلی» نوشتۀ پاتریشیا های اسمیت و «دختر گمشده» اثر گیلین فلین از این دست هستند.
رمانهای جنایی-تاریخی
در این گونه از داستانها زمان داستان در یک دورۀ تاریخی خاص میگذرد و همزمان با اینکه کارآگاه تلاش میکند معما را حل کند، مخاطب با وقایع تاریخی آن دوره هم آشنا میشود.
گاهی هم ماجرا به این شکل رخ میدهد که کارآگاهی در زمان خودش با پروندهای مواجه میشود که مربوط به زمانی بسیار دور است و تلاش میکند آن راز سربهمهر را حل کند.
در واقع در این ژانر موقعیت زمانی است که اهمیت بیشتری پیدا میکند.
مانند داستانهای «آنک نام گل» نوشتۀ امبرتو اکو.
عناصر مهم در یک داستان جنایی کدامند؟
داستان جنایی مانند هر داستان دیگری به عناصری مانند پیرنگ، مضمون، کاراکتر، دیالوگ، صحنه، کشمکش، تعلیق، زوایه دید و… نیاز دارند، اما آنچه داستانهای جنایی را با دیگر داستانها متفاوت میکند دارا بودن 3 عنصر اصلی مشترک در میان تمام خرده ژانرهای آن است: قاتل (قانونشکن)، کارآگاه (نیروی قانون)، قربانی (ناظر بیگناه).
پیرنگ داستان جنایی شما باز است یا بسته؟
فرقی نمیکند که قصد دارید در کدام زیرشاخۀ ادبیات جنایی داستان بنویسید، درهرحالت، اصلیترین نکته انتخاب نوع پیرنگ است. داستان شما قرار است چه سؤالی را در مرکز قرار بدهد؟ مخاطب قرار است نسبت به چه چیزهایی کنجکاو بشود؟ داستان قرار است چه مسیری طی بکند؟
پیرنگ بسته:
در این نوع از پیرنگ، مخاطب از هویت قاتل (مجرم) بیخبر است. پس پابهپای کارآگاه داستان پیش میرود تا بتواند پرده از حقیقت و هویت قاتل بردارد و عدالت و نظم را برقرار کند. پس سوال اصلی که مطرح میشود این است: «قاتل چه کسی است؟»
پیرنگ باز:
در این نوع از پیرنگ مخاطب میداند یا خیال میکند که میداند قاتل کیست، اما کارآگاه داستان، که ممکن است کاراکتر اصلی باشد یا نباشد، از هویت او بیخبر است. حالا تمام داستان بر محور این سؤال میچرخد: «قاتل چگونه به دام میافتد؟»
4 گام اساسی در طرحریزی یک داستان جنایی
برای طراحی یک داستان جنایی پیش از هرچیز لازم است که یک جرم رخ بدهد. پس از آن کارآگاه وارد ماجرا میشود و چرخ داستان شروع به چرخیدن میکند. برای نوشتن یک داستان جنایی، پیش از اینکه به زیرژانر و دستهبندیها فکر کنیم باید 4 گام را پشت سر بگذاریم:
گام اول؛ تنظیم طرح و توطئهی جنایت
در این مرحله باید به سؤالاتی مانند «چه جرمی رخ داده؟ توسط چه افرادی؟ چگونه و چرا؟» پاسخ بدهیم. اگر ندانید چه جرمی توسط چه کسی رخ داده، ممکن است در ادامۀ مسیر دچار مشکل بشوید. البته میتوانید در ادامۀ بسط پیرنگ، نظر خودتان را تغییر بدهید! اما بالاخره باید قبل از مخاطب از آن سردربیاورید!
گام دوم؛ چینش سرنخها
مخاطب میخواهد از روابط و انگیزهها سر در بیاورد تا بتواند وقایع آینده را پیشبینی کند، در این مرحله است که باید سرنخهایی جلوی رویش قرار بدهید که گاهی او را از راه رسیدن به حدس درست دور کند. و اگر مرحلۀ قبل را پشت سر نگذاشته باشید، در این مرحله ممکن است چفت و بست کار خوب از آب درنیاید.
گام سوم؛ دستگیری مجرم یا فاش شدن کامل حقایق پیش چشم مخاطب
بیشتر آدمها به پایان خوش علاقهمندند و دستگیری مجرم در ادبیات جنایی درواقع همان پایان خوش است. هرچند که قرار نیست همیشه آدم بدۀ داستان به سزای عملش برسد، اما درهرحال باید هویت حقیقیاش برای مخاطب فاش بشود. یا اینکه با به پایان رسیدن داستان، بتواند از تمام انگیزههای او سردر بیاورد.
گام چهارم؛ رفع ابهام
در نهایت مخاطب باید بفهمد که کجاهای مسیر را به بیراهه رفته و اصل ماجرا چه بوده. کدام سرنخها پوچ بودهاند و مظنونهای ساختگی چرا اینقدر مشکوک بهنظر میرسیدهاند.
در نهایت اینکه
از شهریارِ سوفوکل، تا شوالیۀ دوپنِ آلنپو، از شرلوک هلمزِ کانن دویل تا فیلیپ مارلویِ ریموند چندلر، از ویلیام باسکرویلِ اکو تا الکس کراسِ پترسون، کارآگاهها، مکان داستان، نحوۀ روایت و زاویۀ دید مدام تغییر کرده و متحول شده اما تمامشان حول یک نقطۀ مشترک میگردند: کشف جرم.
ادبیات جنایی یک ژانر محبوب است که به راحتی با ژانرهای دیگر ترکیب میشود و مایۀ مناسبی برای ساخت داستان در اختیار نویسنده قرار میدهد. مانند سرک کشیدن به گوشهکنارهای تاریک روح بشر و نمایش تلاشهایش برای رسیدن به حقیقت و برقراری عدالت.
اگر شما هم به این ژانر هیجانانگیز علاقهمندید در بخش کامنتها نام نویسندهها یا داستانهای محبوبتان را برای ما بنویسید.
نویسنده: زهرا بیت سیاح