«حس غریب گم شدن در خانهای آشنا» این عمده احساسی است که هنگام مطالعه کتاب اول شخص مفرد به آن میرسید.
نفست را حبس نکن. کدام لحظه بود که حقیقی زندگی کردی؟ چشمانت را ببند و خوب فکر کن. کِی بود که طعم کاراملمانند «بودن» را با پوست و استخوانت چشیدی و از عمق قلبت آرزو کردی که کاش زمان در همان لحظه یخ بزند و بماند؟ ما احساساتمان را در چینخوردگیهای زمان گم میکنیم. شاید یک ساعت طول بکشد، دو ماه و یک سال حتی شاید چند دهه. اما تو همیشه بازخواهی گشت. روزی میرسد که صندوقچهی خاکگرفتهی خاطراتت را از دل زیرشیروانی ذهنت پیدا میکنی. تو، همیشه به آن اتاق نمور و تاریک برمیگردی. آن موقع است که آه از نهادت بلند میشود و دلت میخواهد آن سلسه احساسات شدید و وجد را برای بار اول تجربه کنی. اگر تابهحال به سرت زده که حافظهات را پاک کنی تا بتوانی برای بار اول یک کتاب را بخوانی یا یک فیلم را ببینی، دستت را محکم میفشارم. دوست قدیمی من، این دقیقا وضعیتیست که من با کتاب اول شخص مفرد دچارش شدم.
هاروکی موراکامی، نویسندهی گربهدوست ژاپنی، همان کسی که مردم برای خرید اولین چاپ کتابهایش ساعتها صف را تحمل میکنند و از شب قبل دم کتابفروشیها میایستند، بار دیگر دست به نوشتن کتابی زده که مخاطبانش را مبهوت و حیران کند. موراکامی دوست کلمات است، لب ساحل کلمات قدم میزند و بیپروا جیبهایش را از هر مدل صدفی که بخواهد پر میکند. او ساده مینویسد و دقیقا مشکل کوفتی همینجاست! اصلا متوجه نمیشوی که دقیقا چند وقت است که با جریان رئالیسم جادویی همراه شدی و زیرلبی با ریتمش میخوانی. این ژاپنیها خوب بلدند که از درون سادهترین جزئیات، شهد گوارای زیبایی را بیرون بکشند. (به یاد آثار هایائو میازاکی میافتم و دلم میخواهد جیغ بزنم. ای لعنتیهای دوستداشتنی!) خب دیگر، بیخیال ژاپنیها.
پیشنهاد مطالعه: همهی ما کافکا تامورا هستیم | تحیلی بر شخصیتپردازی داستان کافکا در کرانه
کتاب اول شخص مفرد تشکیل شده از هشت داستان کاملاً مستقل است که بهجز یکی که راویاش خود نویسنده است، راویهای ناشناس و گمنامی دارند. (هرچند من دقیقا همانی که از زبان خود نویسنده بود را کمتر از همه دوست داشتم. کمی حوصلهسربر بود.) همه خاطرهها به طرز عجیبی خوشآیند و مرموزاند. شیفته شعر تانکا و موسیقی کلاسیک میشوید، با عشقهای خاموشی که هنوز با نواخته شدن کاراناوال شومان زبانه میکشند عاشق میشوید و میفهمید دایرهای با چند مرکز که بدون محیط اند وجود دارد. این خلاصهی اتفاقاتی است که در طی این سفر تجربه میکنید. پس تا وقتی تمام نشده از سواری لذت ببرید! با خواندن این هشت داستان احساس میکنید که گم شدهاید. با این تفاوت که اینبار در خانهی خودتان ایستادهاید و نمیدانید اینجا کجاست. با بیتابی میخواهید ببینید که راه، آخرش به کجا ختم میشود. اما آرامش و امنیت وجودتان را گرم میکند چون میدانید که متعلق به همینجا هستید و هرگز در منزلگاه خودتان، گم نمیشوید.
کتاب اول شخص مفرد مهمانی چای دیوانگان است. (اشاره به بخشی از داستان آلیس در سرزمین عجایب اثر لوئیس کارول)
شاهد بر این باشید که موراکامی چطور مرز بین خیال و واقعیت را در هم شکافته و وسواسگونه آنها را بههم پیوند میدهد؛ و در نهایت، چنان پتوی چهلتیکه لطیفی تحویلتان میدهد که انگشت به دهان میمانید. این کتاب یک مجسمهست که بدون تحلیل و قضاوت از پیش تعیینشده به شما داده میشود. انتخاب با شماست که برداشتتان از آن چه باشد. میتوانید بگویید: «مسخره. خب که چی مثلا؟» و پرتش کنید یک جایی. یا ممکن است آن را یک اثر هنری بیابید و مثل مجسمهی بودا با آن مراقبه کنید. میبینید؟ هیچ قطعیتی وجود ندارد. این کتاب هم عمیق است و هم سطحی، هم هست و هم نیست، هم حقیقت است و هم دروغ. «اول شخص مفرد» در یک کلام مرز بین بودن و نبودن است؛ یک موکای داغ پوشیده شده از خامه، سرو شده روی میز کافهای که دیگر خیلی وقت است با بولدوزر خرد و خاکشیر شده. در نهایت، شما را به نوشیدن یک جرعه از این نوشیدنی خوشمزه دعوت میکنم:
پیرمرد انگار چیز سفتی را از دهانش به بیرون تف میکند، گفت: «البته که سخت است. هیچ چیز ارزشمندی در این جهان وجود ندارد که به آسانی به دست آید. اما اگر وقت و تلاش کافی وقف کنی و آن چیز ارزشمند را به دست آوری، آن وقت میشود خامه زندگیات.»
«خامه؟»
«در فرانسوی ضربالمثلی هست که میگوید:خامهی خامه. تا به حال شنیدهای؟»
گفتم:«خیر، فرانسوی بلد نیستم.»
«خامهی خامه؛ یعنی بهترین بهترینها؛ مهمترین گوهر زندگی. به آن خامهی خامه میگویند. هرچه غیر آن خسته کننده و بیارزش است.»
نویسنده: پرنیا علیزاده