انتقالدهندهی جهنمی | داستان علمیتخیلی
-خانم… خانم داریم کجا میریم نصفشبی؟ من پاهام دردگرفته و سردم شده. من که دوباره تو خواب راه نرفتم ها؟ آره؟ صبر کنین… صبر کنین اون صدایی که از طبقۀ پایین خونه شنیدم صدای شلیک گلوله نبود. بود؟ من… من ترسیدم خانم. +گوشکن پسرجون؛ اگه میخوای بهدست اون بیهمهچیزهای نفهم…
16 دیدگاه