داستان ژانر وحشت

روح‌زدگی | داستان کوتاه ژانر وحشت

ساعت سه بعد از ظهر بود و من هنوز توی مدرسه گیر افتاده بودم. یادمه توی بچگی از مدرسه متنفر بودم و حتی تا سال آخر دبیرستان هم نتونستم کمی احساس بهتری نسبت بهش پیدا کنم. همیشه می‌گفتم ضرب‌المثل «مار از پونه بدش میاد در خونه‌اش سبز می‌شه» رو برای…
10 دیدگاه

لالایی مرگ | داستان کوتاه ژانر وحشت

درون آن تاریکی بی‌انتها که انسان را می‌بلعید، کسی دست به قلم شد. کاغذی را که روی میز بود صاف کرد و لبخند تلخی زد. بالاخره شب شده بود؛ بهترین زمان برای آشکار کردن حقیقت تلخ این عالم. قلمِ سرنوشت را دوباره و دوباره درون جوهره‌ی بدبختی و سیاهی فرو…
بدون دیدگاه

به جهنم خودت بازگرد | داستانک ژانر وحشت

نگاهش می‌کنی. در لابه‌لای سیاهی مرگ‌آلود سلول با انزجار و خشم نگاهش می‌کنی. چرا تمام نمی‌شود؟ چرا این زندگی نکبتی تمام نمی‌شود تا به جهنم خودت بازگردی؟ حالا تو می‌توانی چشم‌های کوچک اما خشمناک انسانی‌اش را ببینی که از پشت آن عدسی‌های بزرگ و ضخیم عینک به تو زل زده…
2 دیدگاه

یک شب ساده | داستان کوتاه ژانر وحشت

  صدای زنگ من رو از حمام بیرون می‌کشه. با دیدن تصویر شبح‌مانند تو صفحۀ نمایش لعنتی می‌فرستم و کلید رو فشار می‌دم. تازه می‌فهمم چرا مهرداد با اینکه کلاسم رو توی خونه برگزار کنم مخالف بود. کلید چراغ رو می‌زنم. نور می‌پاشه روی سرامیک‌های سفید، پرده‌های سبز یشمی و…
4 دیدگاه

مرگ سر قرار می‌رود | داستان ژانر وحشت

-لعنت بهت دختر. از آخرین‌باری که هم‌دیگه رو دیدیم چقدر می‌گذره؟ ما فقط دو ساعته از هم جدا شدیم. چرا دوباره احضارم کردی؟ نمی‌گی من سر کارم؟ هی زرت و زورت احضارم می‌کنی؟ خب بهم شک می‌کنن. نمی‌گن مرگِ کروات‌زده قراره کدوم گوری بره؟ +آم. بذار فکر کنم مرگ‌جان. آره…
32 دیدگاه
فهرست