داستان ژانر فانتزی

داستان فانتزی | نیمه‌شب

طوفان شده بود. داشتم با اخم و کلافگی به کتابم نگاه می‌کردم که یه‌هو برقا رفت‌. وِرد رو خوندم و بشکن زدم که نور ظاهر شد. اتاق یه‌کم روشن شد. تنها درس آسونمون همین بود. ولی نور کمش خیلی رو مخ بود! کاش مجبور نبودم با نور جادویی درس بخونم.…
8 دیدگاه

از میان خاکستر و خون | داستانک ژانر فانتزی

صدای خیزش باد را لابه‌لای تکه‌پاره‌های دهکده‌ی متروکه می‌شنوم. می‌توانم بوی سوختن چوب سقف خانه‌ها را زیر بینی‌ام حس کنم. صدای ضجه‌هایشان را می‌شنوم. حالا بوی خون لابه‌لای رایحه‌ی تند گوشت سوخته می‌پیچد. هنوز هم صدای ضجه‌شان را می‌شنوم. صدای التماس‌های دروغین‌شان را. التماس؟ آن‌ها حتی چشم دیدن مرا نداشتند…
4 دیدگاه

انتقام سیمرغ | داستان کوتاه فانتزی

باید نجاتشان می‌‏داد! در حالی که این فکر ثانیه‌‏ای رهایش نمی‏‌کرد به سمت بالا خزید. سه روز بود که از این کوه لعنتی بالا می‌رفت و قبل از آن هفته‏‌ها طول کشیده بود تا به اینجا برسد. دیگر فرصتی برایش نمانده بود. حتی نمی‏‌دانست دقیقا چه‌قدر دیگر زمان دارد. فقط…
10 دیدگاه

شهر کذایی | داستانک ژانر فانتزی

«اِی زمین توانا! من با جوهره‌ی جادوی خویش تو را امر می‌کنم. غرش کن اِی زمین! خروشان شو اِی زمین!» انرژی عظیم جادو بر بدنم سیلی می‌زد و موهایم را وحشیانه میان هیاهوی خود تکان می‌داد و شلاق‌زنان به چهره‌ام برمی‌گرداند. درحالی که روی بلندی کوه ایستاد‌ه‌بودم، نگاهم به شهر…
6 دیدگاه

خانه‌ی تیفانی | داستانک ژانر فانتزی

تیفانی از خانه‌اش بیرون آمد و کش و قوسی به بدنش داد. با نفس عمیقی بوی مطبوع گل سرخ را به ریه‌هایش دعوت کرد. لبخندزنان روی زمین قرمز رنگ قدم زد تا بلاخره به پرتگاهی رسید که نزدیک به خانه‌اش بود. نشست و به خانه‌ی همسایگانش خیره ماند. ناگهان زمین…
6 دیدگاه
فهرست