هزارانبار در همین هفتهی کوفتی سایتها و وبلاگهای نویسندگی محبوبم را باز میکنم بلکه مقالهای بخوانم اما هنوز به پاراگراف دوم نرسیده حواسم بهکلی پرتشده و هزاران فکر مرتبط و غیر مرتبط به مغزم هجوم میآورند. این درست نیست. من به کلی تمرکزم را برای خواندن از دست دادهام و جنون نوشتن مرا به نوشتنهای بیشتر و بیشتر وا میدارد. آنقدر که سر انگشتان ظریفم سفت شده و ناخنهای عزیزم بر اثر فشار کلیدهای کیبُرد با سرعت بالا خرد شوند. ای که تف. چرا دست از نوشتن برنمیدارم و برای خواندن یک مقاله ماتحت مبارکم را روی صندلی مستقر نمیکنم؟
لعنت. اوضاع خواندنم حسابی خراب است و اوضاع عذابوجدانم خرابتر. البته دروغ نگویم آنقدر هم در خواندن کتابها تنبل و سست نیستم. از کتاب «پرنده به پرنده» حداقل روزی 2 یا 3 صفحه را میخوانم و از آن یکی کتاب که رمانی به اسم «پیرانزی» است هم در هفته 50 الی 60 صفحه. اما این اعداد و ارقام راضیام نمیکنند. میخواهم بیشتر بخوانم. بیشتر در جهان کلمات غرق شوم. وبلاگگردیهایم را از سر بگیرم.
لعنت به عدم تمرکز. اصلاً جانبهجانم کنند میخواهم بنویسم و باز هم بنویسم. اما قبول دارید که یک جایی مغز نویسنده پوک میشود و کلمات و جملاتش تکراری؟
الان به همان مرحله رسیدهام و نیاز فوری به واژههای نو دارم. هرچند همان آموختههای قبلیام نیز مرا به نوشتن بیشتر وا میدارند. آنقدر که دیروز رواننویس محبوبم را که بهتازگی خریده بودم تمام شده و کاغذهایم ته کشیدند. اصلاً انگشتان دست چپم از فشار بر لولهی رواننویسی و ثبت کلمه بر روی کاغذها میسوخت. بازویم از شانه درد میکرد و کرختی عجیبی در مغزم وول میزد.
آنقدر از مغزم مادرمُردهام کار کشیدهام که توان بیشتر نوشتن و بیشتر فکرکردن را ندارد. اما باز هم خواستار یادگیری بیشتر، خواندن بیشتر و نوشتنهای جنونآمیز بیشتری هستم. نه آنکه افراطی در کار باشد؛ فقط جنون نوشتن دارم. جنونی که به من میگوید برای ارضاشدن به خواندنهای بیشتری احتیاج دارد درحالی که اوضاع خواندنم حسابی خراب است.
نویسنده: محدثه ظریفیان