شهر کذایی | داستانک ژانر فانتزی

«اِی زمین توانا! من با جوهره‌ی جادوی خویش تو را امر می‌کنم. غرش کن اِی زمین! خروشان شو اِی زمین!»

انرژی عظیم جادو بر بدنم سیلی می‌زد و موهایم را وحشیانه میان هیاهوی خود تکان می‌داد و شلاق‌زنان به چهره‌ام برمی‌گرداند. درحالی که روی بلندی کوه ایستاد‌ه‌بودم، نگاهم به شهر کوهپایه‌‌ای بود. به خانه‌هایی که همچون قارچ‌های سمی آلوده‌ای بودند که برچیدنشان ضرورت داشت. بدون اینکه پلک‌هایم را لحظه‌ای بر هم بگذارم به انسان‌هایی خیره شده‌بودم که در نظرم شبیه به مورچه‌های ریز می‌آمدند. مورچه‌هایی که چندان خاصیت زیادی نداشتند و تنها کارشان تمسخر یک‌دیگر بود.

با رقصی وحشیانه دستانم را چرخاندم و انرژی بنفش‌رنگ آتشین را به دور خود گرداندم. نعره کشان وردم را تکمیل کردم: «نابود ساز شهری که تو را آلوده کرده اِی زمین!»

مشت‌هایم را با آخرین توان روی زمین کوبیدم. لحظه‌ای خاک زیر دستانم به رنگ بنفش درخشید و آرام محو شد. گویی این نور هر لحظه پایین و پایین‌تر می‌رفت. آنگاه زمین چنان غرش کرد که گویی اژدهایی درونش نعره می‌کشد. زمین لرزید و آماده شد که هست و نیست آن شهر را نابود کند.

صدای جیغ و شیون‌های مردم نگون‌بخت را که از شهر کوهپایه شنیدم، لبخند خبیثانه‌ای روی لبانم آمد. ساختمان‌هایشان را دیدم که تبدیل به ویرانه شد. زندگی‌هایی که به تاریخ می‌پیوست و مردمانی که حالا فقط پشته‌های مرده بودند.

طعم خون را در دهانم حس کردم و با خود گفتم: «بلاخره این شهر کذایی را نابود کردم!» زمین و آسمان دور سرم چرخید و سیاهی به استقبالم آمد.

 

 

نویسنده: پرناز بهزاد (پریزاد)

نوشتهٔ بعدی
فیلم‌های اقتباسی رو نبین اگر هنوز… | معرفی فیلم «تلماسه»
نوشتهٔ قبلی
خانه‌ی تیفانی | داستانک ژانر فانتزی

6 دیدگاه. ارسال دیدگاه جدید

  • ماهوید
    1402-01-14 15:54

    چقدر توصیفات خوب و دقیق بودن، با اینکه فقط یه داستانک کوتاه بود ولی واقعا لذت بردم از خوندنش
    موفق باشی پریزاد عزیزم

    پاسخ
    • پرناز بهزاد
      1402-01-15 20:49

      مرسی ماهوید جونم:* ذوق زده شدم پیامتو دیدم:)))

      پاسخ
    • کریمی زاده
      1402-01-19 23:12

      یه داستان کوتاه بود ولی اونقدر قشنگ همه چی رو توصیف کردی که جایی برای اعتراض نزاشته وبا خوندنش آدمو به فکر فرو میبره خیلی قشنگ بود من که لذت بردم😍😍

      پاسخ
      • پرناز بهزاد
        1402-02-07 16:50

        مرررررسیییی😍😍😍 خوشحالم اینطور بوده براتون😍🙌🏻

        پاسخ
  • سعیده باقری
    1402-01-15 14:18

    توصیف جالبی بود، مرا با خودش همراه کرد.
    قلمتان سبز.

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید

نوشته‌های مرتبط
رایگان‌ها
فهرست