تیفانی از خانهاش بیرون آمد و کش و قوسی به بدنش داد. با نفس عمیقی بوی مطبوع گل سرخ را به ریههایش دعوت کرد. لبخندزنان روی زمین قرمز رنگ قدم زد تا بلاخره به پرتگاهی رسید که نزدیک به خانهاش بود. نشست و به خانهی همسایگانش خیره ماند. ناگهان زمین زیر پایش لرزید و تیفانی با فریاد به سمت خانهاش هجوم برد. لرزشهای وحشیانه تمام شد و نوبت به باد افسارگسیخته رسید. باد شلاقزنان بر بدنش ضربه میزد و تیفانی به اجبار روی زمین دراز کشید تا باد او را با خودش نبرد.
اما دخترکی که گل سرخ را چیده بود و خندهکنان دور خودش میچرخید، نمیدانست که خانهی تیفانی را چیده است!
نویسنده: پرناز بهزاد (پریزاد)
6 دیدگاه. ارسال دیدگاه جدید
این واقعا عالی بود!
واقعا از خلاقیتت خوشم اومد پریزاد جانم
وااااایییی مرررسی ماهوییید جونم
بسیار خلاقانه و زیبا👏👏
خیلی ممنون هلیا جان 😍😍
خیلی قشنگ بود بخصوص آخرش که اصلا انتظار نداشتم اینجوری بشه ولی همه چی رو باهم جور در آورد واقعا زیبا بود😍
ممنون از نظر قشنگتون😍🧚🏻♀️✨